رایان جونمرایان جونم، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

رایان ماه من

چکیده این مدت

سلام به پسرگلم و دوستای مهربونش وااااااااااای کلی از آخرین پستی که گذاشتم میگذره ومن تنبلی کردم ازاین بابت پوزش میخوام خوشگلم واماخلاصه این مدت اولین مناسبت تولدخاله سحربود که خیلی خوش گذشت چندباری رفتیم بوشهرکه اونم عالی بود عروسی خاله زیبا رفتیم کنگان اونشب خیلی منو اذیت کردی فدات شم دو روز رفتیم دوراهک خونه خاله سمیه که شماصداش میزنی عاله ببیه خیلی بهمون خوش گذشت چندباری با بابایی رفتی جبرانی خونه عمومجید یه بارهم باعموها رفتین ماهیگیری که به زبون محلی میگیم جاروف چندباری هم رفتیم باغ عالی شماماشالله سروزبون دارتر شدی وخیلی خیلی شیرینتر ازقبل حرف میزنی خوشگلم الان دیگه میتونی جمله بندی کنی حرفاتو انقدنازمیگی مامان بباشک میحام(مامان لوا...
20 بهمن 1393

مریضی گل پسر

عزیزدل مامان چندروزه که مریضه الهی فداش بشم اصلاجون نداشتی ازجات بلندشی فقط بالامیوردی واسهال داشتی بدمریضییه اکثربچه هاگرفتارش شدن قربون نگاه مظلومت بشم عزیزم چقدهم میترسیدی موقع بالااوردن هی منو وباباروصدامیزدی مجبورشدیم یه شب بستریت کنیم عزیزم اخ که دلم میسوزه یادم میادموقع وصل کردن سرم چطورگریه میکردی ومامانی مامانی میگفتی دیدی کاری ازمن برنمیادباباروصدازدی میگفتی محمودمحمودباباهم دلش پرشده بودوبزورجلواشکاشوگرفته بودزن عموتوصدامیزدی الهی مامان فدات بشه عزیزم عشق مامان وبابا نفس زندگیمون عاشقونه دوستت داریم وبرات آرزوی سلامتی وتندرستی میکنیم ان شالله که خوب خوب بشی عزیزم.راستی امروزسالگردازدواجمونه ازهمینجابه بابایی تبریک میگم و واسش آرزو...
28 آبان 1393

عاشورای حسینی

السلام علیک یااباعبدالله پسرعزیزم امروزمصادفه باعاشورای حسینی این روزروبهت تسلیت میگم وازته دل ازخدامیخوام عشق امام حسین واهل بیت علیه السلام روتووجودت نهادینه کنه ان شالله.این روزهای ایام محرم مرتب تومراسم عزاداری شرکت میکردیم عزیزم روزمراسم شیرخوارگان به همراه علی کوچولو وخاله سحرتومراسم شرکت کردیم مامان بزرگ وزندایی مهین ورضاکوچولوهم اومده بودن بهتون نفری یه توپ یادگاری دادن  دیروزهم با بابایی تومراسم تاسوعای حسینی شرکت کردیم باپسرعزیزم رفتیم حسینیه باب الحوائج وزیارتنامه حضرت عباس علیه السلام روخوندیم خیلی ازت ممنونم عزیزم که اونجاپسرماهی بودی واصلامامان رو اذیت نکردی اروم نشسته بودی وبسکوییت میخوردی منم زیارتنامه میخوندم ان شالله...
13 آبان 1393

واکسن 18ماهگی

گل پسرمامان امروز واکسن زده الهی بمیرم چقدگریه کردی فدات شم انقدمیترسم تب کنی عزیزم.دیشب عروسی دخترعموی مامانی بود گل پسری هم تریپ زده بودقربونش برم الهی وقتی داشتن خانوادگی عکس میگرفتن رفتی پیش عروس ودامادگفتی ننام یعنی سلام انقدعزیزوماهی که نگو هرچی بگم کم گفتم اخرشب هم بزورازتالار اوردیمت بیرون کلی ذوق داشتی گلم منم بهت میگفتم تپل مامان کیه کشدارجواب میدادی من عسل مامان کیه من نازمامان کیه من قربون اینهمه نازنینیت برم جیگگگگگگگگرررررررمممممممم ...
23 مهر 1393

روزجهانی کودک

خوشگلم روزت مبارک امروزجشن بادبادکهاس بابامحمود زحمت کشیده واست یه بادبادک خوشگل خریده تاگل پسرم بره کلی خوش بگذرونه
16 مهر 1393

خلاصه این مدت

قبل ازهرچیزخیییییلی ازت معذرتخواهی میکنم که این مدت هیچ مطلبی واست نزاشتم عزیزم،مامانتوببخش که خیلی تنبله گلم .تواین مدت یه باررفتیم نرکوه پیش خاله اینایه شب موندیم که خییییلی خوش گذشت ولی خوب یه عقرب خیلی گنده هم دیدیم که شوهرخاله کشتش ولی خوب خودمون خیلی ترسیدیم وبااینکه قراربودچندروزبمونیم ولی فلنگوبستیم سه روزهم بابایی به خودش مرخصی دادرفتیم بوشهرکلی باهم خوش گذروندیم یه شب هم با بابابزرگ پدری وعمه هاوعموهارفتیم باغ بابابزرگ جوجه درست کردیم باپسرگلم ودوست مامانش رفتیم مراسم دعای عرفه که خیلی مراسم معنوی خوبی بوداین شباهم که مرتب گل پسری رومیبریم پارک واسه خودش حسابی بازی میکنه یه شب حدودای ساعت یازده بودکه رفتیم پارک جزمنوتووبابایی هیییی...
15 مهر 1393

عسلکم

نهم شهریور رفتیم شام نرکوه با دایی عباس وزندایی زهره وبابایی ومامان جون باخودمون سوربردیم وسورپرگوخوردیم به به که خیلی چسبید امروزم یعنی دیروزمیشه الان خاله سحراینا اینجابودن باعلی کوچولوکلی بازی کردین باکفتری که بابایی واست اورده واسمش هم گذاشته پاقرمزی،گل پسرنازپسری صبح که ازخواب پامیشه میره با پاقرمزی سلام میکنه فداش شم یادستتوبلندمیکنی میگی ننام یعنی سلام یاسرتو کج میکنی وخلاصه کلاواسه خودت خوشی امروزم که بابایی واست یه ماشین باری گنده خریده بودکلی ذوق کردی وتاتونستی بازی کردی جیگری.راستی یادم رفت بگم امشب رفتیم پیش نی نی عمومهدی خیلی خیلی نازو کوچولوئه اسمش هم ریحانه خانمه من گذاشتمش روپام اصلاحسودی نکردی چون که خیلی پسرماهی هستی عزیزم ...
14 شهريور 1393

تولدبابایی

فردا تولدباباییه ولی من و گل پسری امشب واسش جشن گرفتیم باضافه خاله سیمین که دوست فابریک مامیه.جیگرطلا با بابایی رفت مغازه منوخاله هم رفتیم خریدواسه کیکو شام بابایی سورپرایزشد حسابی.راستی چهارشنبه شب عقدعموسعیدبودانقدشماعموتو دوس داری که نگو کلی گریه کردی میخواستی موقع عقدحتماروپای عموبشینی دیگه جوری گریه میکردی که مجبورشدیم ببریمت خونه آقاجونت.مامان جونی هم دیشب ازمشهدبرگشت رفتیم پیشش دخترعمومحمدهم امروزبه دنیااومده ان شالله خوشقدم باشه پسردایی رضاکوچولوهم بسلامتی ختنه کرده بایدبریم پیشش بهش تبریک بگیم الان بیش ازحدخوابم میادکه چشام بازنمیشه اصلانمیفهمم چه دارم میگم شب بخیرپسرک ماه من ...
1 شهريور 1393

بدون عنوان

دیروزواسه اولین باربردم بازارقدیمی شهر خیلی خوشحال بودی هی میگفتی تی تاااااا تی تاااااااپسرک عزیزم عاشق شیرین کاریاتم عزیزم .رفتیم مغازه عموعباس که دوست باباییه بابامحمودیه کفش دخترونه خوشگل پات کردتوهم کلی کیف کردی چندقدم باهاش راه رفتی ویه کفش قرمزاوردی که اونوپات کنیم بهت گفتم زشته مامان شماپسری مگه به خرجت میرفت کفش قرمزپوشیدی ودنبال یه کفش دیگه میگشتی خلاصه بساطی داشتیم باهات کلی بهت خندیدیم بابایی یه کفش واسه مامانی گرفت ازعموخداحافظی کردیم رفتیم بستنی خریدیم بعدش رفتیم پارک تاگل پسری بازی کنه خیلی خیلی گرم بودکمی بازی کردی و اومدیم خونه ازاثرات بستنی تادوسه ساعت بعدش بیداربودی ودنس میرفتی ...
25 مرداد 1393