بدون عنوان
دیروزواسه اولین باربردم بازارقدیمی شهر خیلی خوشحال بودی هی میگفتی تی تاااااا تی تاااااااپسرک عزیزم عاشق شیرین کاریاتم عزیزم .رفتیم مغازه عموعباس که دوست باباییه بابامحمودیه کفش دخترونه خوشگل پات کردتوهم کلی کیف کردی چندقدم باهاش راه رفتی ویه کفش قرمزاوردی که اونوپات کنیم بهت گفتم زشته مامان شماپسری مگه به خرجت میرفت کفش قرمزپوشیدی ودنبال یه کفش دیگه میگشتی خلاصه بساطی داشتیم باهات کلی بهت خندیدیم بابایی یه کفش واسه مامانی گرفت ازعموخداحافظی کردیم رفتیم بستنی خریدیم بعدش رفتیم پارک تاگل پسری بازی کنه خیلی خیلی گرم بودکمی بازی کردی و اومدیم خونه ازاثرات بستنی تادوسه ساعت بعدش بیداربودی ودنس میرفتی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی